با این بررسى لغوى مىتوانیم اخلاق را به معناى ویژگىهاى روحى و نفسانى بدانیم؛ منتها این ویژگىها باید در وجود فرد، «ملکه» شده باشد، یعنى چنان با شخص، در هم آمیخته باشد که گویى جزئى از سرشت اوست.
کلمه «اخلاق» جمع «خُلق» است که به معناى شکل درونى انسان و سرشت و سجیه آمده است. به غرایز و ملکات و صفات روحى و باطنى که در انسان وجود دارد، اخلاق گفته مىشود و به کردارها و رفتارهایى که از این خلقیات، ناشى مىشود نیز اخلاق یا رفتار اخلاقى مىگویند.
ابنمنظور مىنویسد:
الخُلق بضمّ اللام و سکونها و هو الدین و الطبع و السجیة و حقیقة أنّه لصورة الانسان الباطنة و هى نفسه و أوصافها و معانیها المختصة بِها بمنزلة الْخَلق لصورته الظاهرة و أوصافها و معانیها و لها اوصاف حسنة و قبیحة.[1]
وقتى که واژه «اخلاق» و «خُلق» از نظر لغوى، به معناى «سرشت و سجیه» استعمال مىشود، اعم از سجایاى نیکو و پسندیده، مانند امانتدارى، راستگویى یا سجایاى ناپسند مثل غیبت، نفاق و دروغگویى مىباشد.
به گفته لغت شناس بزرگ، راغب اصفهانى، «خُلق» با «خَلْق» هم ریشه است؛ و هر دو واژه به معناى آفریدن و خلقت مىباشد، مانند «شَرْب» و «شُرْب» (آشامیدن). یعنى خُلق و خَلق، از نظر آوایى با هم متفاوتند نه معنایى. اما معمولاً در موارد متفاوتى به کار مىروند؛ به این صورت که: اگر بخواهیم به شکل ظاهرى افراد اشاره کنیم و خلقت صورى آنان مدّ نظرمان باشد از تعبیر «خَلق» استفاده مىکنیم، اما اگر بخواهیم از ویژگىهاى درونى افراد ـ که با چشم دیده نمىشود ـ یاد کنیم از واژه «خُلق» بهره مىگیریم. به عبارت دیگر، آنچه که با چشم سر دیده مىشود «خَلق» است و آنچه تنها با چشم دل دیده مىشود «خُلْق» نام مىگیرد.
گاهى به جاى «خُلق» از «خُلُق» (با دو ضمه) استفاده مىشود که باز به همان معناست. قرآن کریم هم درباره خلق و خوى پاکیزه پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «وَ إِنَّک َ لَعَلى خُلُقٍ عَظِـیمٍ».[2]
با این بررسى لغوى مىتوانیم اخلاق را به معناى ویژگىهاى روحى و نفسانى بدانیم؛ منتها این ویژگىها باید در وجود فرد، «ملکه» شده باشد، یعنى چنان با شخص، در هم آمیخته باشد که گویى جزئى از سرشت اوست. به عبارت دیگر، صفتى در فرد، چنان ریشه بدواند که بى هیچ تکلّفى، خود را نشان بدهد؛ مثلاً اگر فردِ ترسویى، به خاطر شرط بندى، شبى را تا به صبح در گورستانى متروک بماند تا در شرطبندى برنده شود به او «نترس و شجاع» نمىگویند، چون کار او با تکلّفات بسیار بوده است. بلکه شجاع کسى است که دلاورى او، عادتش شده باشد و بدون تکلّف انجام دهد و همچنین از روى اراده باشد. منظور از «ارادى» این است که فردى از روى اختیار و اراده خود، کار نیکى انجام دهد؛ فى المثل اگر کسى را مجبور کنند که انفاق نماید، عمل او اخلاقى نیست چون از اراده او بیرون است. بنابراین، اخلاق، عبارت
است از: ویژگىهاى پایدار نفسانى که با اراده و اختیار، صورت گیرد.
[1] . لسان العرب، ج۴، ص۱۹۴؛ زبیدى، تاج العروس، ج۶، ص۳۳۷؛ جوهرى، الصحاح، ج۴، ص۱۴۷۱ نیز همین تعریف را آوردهاند.
[2] . سوره قلم، آیه ۴.