پس، عارف واقعى، هدفش خدا و قرب به اوست و همگان را هم بهسوى خدا و دستورهاى او دعوت مىكند. اما عرفان منفى، مردم را بهسوى «خود» مىخواند.
در عرفان اسلامى نمىتوان گفت كه عارف به مرتبهاى مىرسد كه خدا مىشود و «فانى در حق» مىگردد؛ چون خداوند از هر جهت، بىنهايت و نامحدود است. او داراى كمال مطلق و قدرت مطلق و علم مطلق و… است، هرچند هر كسى به ميزان توان و تلاش خود از يک طرف و عنايت و فيض الهى از طرف ديگر مىتواند حدى از تقرب الهى را داشته باشد، اما هرگز نمىتواند با او متحد شود.
هرچند براساس حديث قرب نوافل مىتوان مرتبهاى را تصوير كرد كه سالک در اثر كوشش خود و كشش الهى به جايى رسيده باشد كه با ابزارهاى جوارحى و جوانحى خود، هر كارى كه مىكند مرضى الهى باشد، گوش و چشم و دست او الهى باشند. اما اين مراتب هرگز به معناى فانى شدن سالک در خدا يا واصل شدن او به مرتبه خدايى نيست. اينها در واقع به معناى واصل شدن سالک به مرتبه عبوديت حقيقى است؛ بهگونهاى كه همچون يک بنده، هيچ اراده و قدرتى از خود ندارد و همه قواى او در اختيار حق تعالى است.
پس، عارف واقعى، هدفش خدا و قرب به اوست و همگان را هم بهسوى خدا و دستورهاى او دعوت مىكند. اما عرفان منفى، مردم را بهسوى «خود» مىخواند. بايد بدانيم كسانى كه با كارهاى خارقالعاده، افراد را بهسوى خود، دعوت مىكنند، بزرگترين انحرافها را در طول تاريخ بشر بهوجود آوردهاند و اساسا از عرفان، بويى نبردهاند.